زندگی

عشق وغم

زندگی

عشق وغم

کلنیک خدا

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ............ ...

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود

کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم

خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و

زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.


 

امیدوارم خدا نعمتهایش را بر شما سرازیر کند:

رنگین کمانی به ازای هر طوفان

لبخندی به ازای هر اشک

دوستی فداکار به ازای هر مشکل

نغمه ای شیرین به ازای هر آه

و اجابتی نزدیک برای هر دعا

دل نوشته ها...

دنیارو بد ساختن ...   

 

 کسی رو که دوست داری دوست نداره ... 

   کسی که تو را دوست دارد تو اورا دوست نداری... 

        اما کسی که تو او را دوست داری و او هم تو را دوست دارد 

  به رسم و آیین زندگانی به هم نمی رسیدو این رنج است 

                

                                             زندگی یعنی این

                                        

                                                                                              دکترعلی شریعتی   

               ************************************* 

          آرزو دارم شبی عاشق شوی  

                        آرزو دارم بفهمی دردرا  

                               تلخی برخورد های سرد را 

                               می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی  

                                                می رسد روزی که مرگ عشق را کنی 

                                                       می رسد روزی که شبها در کنار عکس من  

                                                                    نامه های کهنه ام رامو به مو از بر کنی  

           ********************************************** 

      چو کس  با زبان دلم آشنا نیست.... 

                                                      چه بهتر که از شکوه خاموش باشم  

     چو یاری نیست مرا هم درد.... 

                                                     بهتر که از یاد یاران فراموش باشم 

         ******************************************* 

    تا که بودیم نبودیم کسی ....کشت ما را غم بی هم نفسی .....تا که  

    رفتیم همه یار شدند.....خفته ایم و همه بیدار شدند.....قدر آن شیشه 

    را بدانید که هست .....نه که آن وقت افتادو شکست... 

     ********************************************* 

          ما که گفتیم مال یاریم             غیر دل چیزی نداریم  

          بی شما خزون سردیم            با شماendبهاریم

دفتر مشق...

  معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد:سارا... 

  دخترک خودش را جمع وجور کرد سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید  

  وبا صدای لرزان گفت:بله خانوم ؟؟!! 

  معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شدوداد 

  زد:چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه نکن ؟؟ها؟؟فردا مادرت رو میاری مدرسه  

  می خوام در مورد بچه بی انظباطش صحبت کنم ! 

  دخترک چونه لرزونشو جمع کرد .....بغضش رو به زحمت قورت داد ......وآروم گفت:خانوم.....  

  خانوم اجازه.....مادرم مریضه .....اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن.....اونوقت میشه  

  مامانمو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد....... 

  اونوقت می شه واسه خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...... 

  اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفتر های داداشم روپاک  

  نکنم و توش بنویسم .......اونوقت قول میدم مشقامو..... 

  معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت: بشین سارا... 

  و کاسه اشک چشمانش روی گونه خالی شد.... 

 

 

     دوستان عزیزم یادگاری یادتون نره........مرسی

عشق و دیوانگی

 

  در زمان های قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نزسیده بود تباهی ها و فضیلت ها دور هم جمع شده بودند خسته تروکسل تر از همیشه . 

  ناگهان ذکات ایستاد وگفت:بیاید یک بازی کنیم ...مثلا...مثلا قایم باشک بازی... 

 

  همه از این پیشنهاد شاد شدندودیوانگی فورا‌ فریاد زد:من چشم می گذارم. 

  از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند او چشم بگذاردوبه  

  دنبال آنها بگردد. 

  دیوانگی جلوی درختی رفت وچشم هایش را بست وشروع کرد به شمردن:یک.... 

  دو...... 

  سه.....  

  همه رفتند تا جایی پنهان شوند. 

  لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.... 

  

  خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد.... 

 

   اصالت در میان ابر هامخفی شد... 

 

   هوس به مرکز زمین رفت..... 

 

  دروغ گفت:به زیر سنگ میروم ولی به ته دریا رفت.... 

 

  طمع در کیسه ای که خودش دوخته بودمخفی شد..... 

 

  ودیوانگی مشغول شمردن بود:هفتادونه....هشتاد...هشتادویک..... 

   وهمه پنهان شدند بجز عشق که همواره مردد بودونمی توانست تصمیم بگیرد؛جای تعجبم  

  نیست چون همه میدانیم پنهان کردن عشق مشکل است . 

  در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید :نودوپنج....نودوشش....نودوهفت... 

  هنگامی که دیوانگی به صدرسید عشق پریدودر بین بوته گل های رز پنهان شد. 

  لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود... 

    

  دروغ در ته دریاچه ... 

 

  هوس در مرکز زمین ... 

  یکی یکی همه را پیدا کرد بجز عشق. 

  اوازیافتن عشق ناامیدشده بود؛حسادت در گوش هایش زمزمه کرد:تو فقط باید عشق را پیدا کنی  

  واو پشت بوته گل رز پنهان شده. 

   

   دیوانگی شاخه چنگک مانندی رااز درخت کندو با شتاب وهیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد 

   ودوباره........تا صدای ناله ای شنید متوقف شد. 

   عشق از پشت بوته بیرون آمد با دست هایش صورت خودرا پوشانده بود واز میان انگشتانش  

   خون بیرون میزد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود او نمی توانست جایی را ببیند.... 

   او  کور شده بود... 

   دیوانگی گفت:من چه کردم؟؟؟چگونه می توانم تو را درمان کنم؟؟؟!! 

 

   عشق پاسخ داد:تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری بکنی راهنمای من  

   شو. 

 

 

     واینگونه شدکه ازآن روزبه بعدعشق کورشدودیوانگی همواره همراه اوست. 

*********************************************************۸ 

دوستان عزیز امیدوارم خوشتون اومده باشه نظرویادگاری یادتون نره