زندگی

عشق وغم

زندگی

عشق وغم

شیطان...

دیروز شیطان را دیدم. در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود. فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند، هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند توی بساطش همه چیز بود: غرور، حرص، دروغ و خیانت، جاه طلبی و... هر کس چیزی می خرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را می دادند و بعضی ها پاره ای از روحشان را. بعضی ها ایمانشان را می دادند و بعضی ها آزادگیشان را. شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد. حالم را بهم می زد. دلم می خواست همه نفرتم را توی صورتش تف کنم

.انگار ذهنم را خواند، موذیانه خندید و گفت: من کاری با کسی ندارم، فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا می کنم. نه قیل و قال می کنم و نه کسی را مجبور می کنم چیزی از من بخرد. می بینی؟ آدمها خودشان دور من جمع شده اند. جوابش را ندادم. آنوقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت: البته تو با اینها فرق می کنی. تو زیرکی و مومن. زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد. اینها ساده اند و گرسنه. به جای هر چیز فریب می خورند.از شیطان بدم می آمد. حرفهایش اما شیرین بود. گذاشتم که حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ای عبادت افتاد که لابه لای چیزهای دیگر بود.دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم. با خودم گفتم بگذار یکبار هم شده کسی، چیزی از شیطان بدزدد. بگذار یکبار هم او فریب بخورد.به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم. توی آن اما جز غرور چیزی نبود. جعبه ی عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت. فریب خورده بودم، فریب. دستم را روی قلبم گذاشتم، نبود! فهمیدم که آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشته ام.تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش کردم. تمام راه خدا خدا کردم. می خواستم یقه ی نامردش را بگیرم. عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم. به میدان رسیدم، شیطان اما نبود. آنوقت نشستم و های های گریه کردم. اشکهایم تمام شد. بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم که صدایی شنیدم، صدای قلبم را.و همانجا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم، به شکرانه ی قلبی که پیدا شده بود

فاطمه...

خواستم بگویم :فاطمه دختر خدیجه بزرگ است،دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که: فاطمه دختر محمد(ص)است ،دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که :فاطمه همسر علی است،دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که: فاطمه مادر حسنین است ،دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم که :فاطمه مادر زینب است،باز دیدم که فاطمه نیست.

نه اینها همه هست واین همه فاطمه نیست،

فاطمه ،فاطمه ،است.                                                  

گل من...

گل من...

گل من گوش کن عزیزم گلدونت برات میخونه تو کدوم باغ قشنگی ریشه هات زده جونه؟ میدونم وسعت گلدون واسه تو کوچیک وتنگ بود، با تمام سادگی هاش واسه من اما قشنگ بود.گل من رفتی و گلدون می خونه برات هنوزم تو به آرزوت رسیدی باغ خوشبختیت مبارک اما گاهی من می ترسم که تو اونجا خوش نباشی،نکنه غصه بیادو گل من پژمرده باشی،گل من خبر نداری،دل گلدونت می گیره اگه تو پژمرده باشی،گلدونت برات میمیره،گل من نگوکه اونجادل تو برام میگیره گل من نگو شکستی گلدونت برات بمیره،نکنه لگد شه ساقت زیر پای هر غریته ،ساده دل نباش گل من که دنیا پراز فریبه ،نکنه یه وقت شکستی آخ داره اشکام میریزه نمی دونی خاطر تو واسه من چقدر عزیزه،گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات میمیره،گل من نگو که اونجا دل تو برام میگیره،گل من نگوشکستی گلدونت برات بمیره،...گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره اگه تو پژمزده باشی گلدونت برات میمیره،گل من نگوکه اونجا دل تو برام میگیره گل من نگوشکستی گلدونت برات بمیره،گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات بمیره

خالی

دفترخاطراتمو هرشب ورق میزنم اسم تو ،تو هر صفحشه میخونم ومیشکنم ،خال کوبی کردم اسمتو روی تمام بدنم تا باورت شه اونی که هر لحظه یادته منم،هرکی میپرسه حالمو میگم همه چیز عالیه هیچکی نمیدونه چقدر جای تو اینجا خالیه،حالا میفهمم خالی چه حس وحالی داره خالی یعنی بی تو،بی تو یعنی خالی...خالی یعنی بی تو، بی تو یعنی خالی...فکرمیکنم نبودنت عادی میشه فردا برام فردا میاد باز میبینم هیچی بجز تو نمی خوام ،با هیچ کی حرف نمیزنم ،هیچ جکی خنده دار نیست ،بعد هر زمستونی معلومه که بهار نیست،هر کی میپرسه حالمو میگم همه چی عالیه ،هیچکی نمیدونه چقدر جای تو اینجا خالیه،حالا میفهمم خالی یعنی چه حس وحالی ،خالی یعنی بی تو ،بی تو یعنی خالی...دفتر خاطراتمو هشب ورق می زنم اسم تو ،تو هر صفحشه میخونم ومیشکنم... 

 

من وعشق

سلام دوستان ,امروز می خوام از عشق بنویسم آره عشق این واژه پر معنا،امروز ظهر داشتم نماز می خوندم داشتم با دوستم خدای خودم حرف می زدم ،درد دل می کردم یه لحظه به گذشته برگشتم ،یادلحظات شادم افتادم ناخوداگاه خندم گرفت امابعدش خاطرات ولحظات غم انگیزم هجوم آوردن خواستم از خدا گله کنم بگم آخه خداجونم دوست وهمراه همیشگی این چی بود دیگه چرا عشق رو آفریدی چراعاشق شدن رو نشون آدما دادی این همه دادی از سر آدما زیاد بود دیگه چراعشق دادی ،اما بعد گفتم نه خدایا تو عالمی نه من اشتباه کردم ازت ممنونم که عشقو آفریدی وتو قلب من گذاشتی ازت ممنونم که اجازه دادی عاشق بشم ،اطرافیانمو دوست داشته باشم ،تا حالا بهش فکر کردین عشق این واژه پررمزوراز،این واژه آشناکه هرلحظه یه گوشه از دنیای اطرافمان می بینیم ،ازهمون لحظه که بیدار میشی نگاه پرازعشق مادر،وقتی دوستتو می بینی بالبخندش عشقو بهت هدیه میده ،

اماعشق وقتی قشنگیشو نشون میده که اونی که دوستش داری بانگاهی که همه مهروعشق ودوست داشتن دنیاتوش خلاصه شده نگات میکنه ،وقتی شب میشه پدرخسته ازسر کار برمی گرده باوجودخستگیش میاد کنارت میشینه وبه حرفات گوش میده بازم عشقه که خودشو نشونت میده .وقتی صدای اذانی که مؤذن محله میگه رو میشنوی یه نیروای میگه پاشوآره اون نیرو همون عشقه که حالا آسمونیه ،میگه پاشویکی منتظرته که بری وباهاش از نگفته هات بگی پاشو.وقتی میری توتختت بخوابی وقتی خوابت نمی بره ،وقتی همه وهمه خوابن وبی خوابیه که توخلوتت پامیذاره یاد دوستات میادوتورو از تنهایی در میاره ،یادگذشته ،یاد لحظه هایی که تو مدرسه ودانشگاه بودی ،صورت دوستات که به لطف عشق توذهنت واسه همیشه هک شده ،همه تورواز تاریکی شب جدا میکنن.

اگه یکی رو دوست داری یاد عشقت ،همونی که باعث شده حالا تو احساس خوشبختی کنی ،همونی که باعث شده توپیشرفت کنی ،همونی که حالا اگه دقت کنی یه گوشه ای از شخصیتت شده ،رفتارت رفتار اونه ،دقت کن حتی بعضی از حرفات،تکه کلاماتم مال اونه .واگه خدایی نکرده خدا نخواسته و ترکت کرده یاد گذشتت گاهی خنده آره لبخندشومیبینی وبااو میخندی امایه لحظه برمی گردی ومیبینی رفته وگرمی خاطره هاشه که وجودتو گرم میکنه ویادگذشته بدی که بعدرفتنش داشتی ،یادبی خوابیای مکررت تا خود صبح،یادسر درد که دیگه داغونت کرده ،یادابر بهارچشات ،یادقلبت همونجایی که خدا اونو جایگاه عشق کرده یادزخماش همه و همه رو میبینی همه تلخی وشیرینی ها رو امابازم قلبت آروم میشه چون یاد خدامیفتی که همیشه با تو بوده همه جا حتی اون موقع که همه تورو تنها گذاشتن او با تو بوده وپلکاته که سنگین شده وآروم بسته میشه.شب بخیر.

دیدم از همون لحظه که چشامو باز می کنم تا لحظه ای که چشامو می بندم عشقه که خودشو به من نشون میده وبه من لبخند میزنه. شما بگید این نعمت بزرگ که اگه نباشه من نمی تونم زندگیمو ادامه بدم و ناتمامم شکر لازم ندازه؟؟؟؟

خدایا ممنونم که به من عشقو هدیه دادی ،ممنونم.

یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضودر کوچه لیلانشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود

 

گفت:یارب از چه خوارم کرده ای برصلیب عشق دارم کرده ای

 

خسته ام زین عشق خارم نکن من که مجنونم تومجنونم نکن

 

مرد این بازیچه نیستم این تو و لیلای تو دگر نیستم

 

گفت:ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهان و پیدایت منم

 

سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم ونشناختی