من به اندازه ی تو
صبر نکردم
اما...
دل تو با دل من جور نبود
و غمم
تاب نداشت
که ببیند هر روز
رنگ تنهایی چشمان تو را
همه ی خاطره ها
پشت آن کاج بلند
(که نوشتی
به همین سرخی رز...
و به عطر گل یخ...
دوستت می دارم
تا ابد های ابد)
دفن شدند
من به اندازه ی شب های
پشیمانی دل
خواب دستان تو را می دیدم
و چه رنجی بردم...
عکس تو ذهن مرا پرکرده
دوستت می دارم
که همه دلخوشی ام بودن توست
و سکوتت که همیشه
پر راز...
و صدای سازت
که مرا عاشق کرد
و نفس های بریده
که پر از حس عطش...
یادت هست؟
من و تو ساده تر از مردم شهر
جشن دل را بردیم
هدیه ام یک ماه است
آسمان دل تو شب که نداشت؟
ماه من را به شبم برگردان
دوستت می دارم