زندگی

عشق وغم

زندگی

عشق وغم

عشق الکی...

 

پسر نگاهی به دختر کرد و گفت حالا که کنار ساحل هستیم بیا یه آرزوی قشنگ بکنیم

دختر با بی میلی قبول کرد پسر چشماشو بست و گفت کاشکی تا آخر دنیا عاشق هم بمونیم

...

بعد به دختر گفت حالا تو آرزوتو بگو دختر چشماشو بست و خیلی بی تفاوت گفت

کاشکی همین الان دنیا تموم بشه

...
نظرات 1 + ارسال نظر
غریبه سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ

خدایا برای همسایه که نان مرا ربود٬نان!
برای عزیزانی که قلب مرا شکستند ٬مهربانی!
برای کسانی که روح مرا آزردند ٬بخشش!
و برای خویشتان خویش٬ آگاهی و عشق می طلبم!


بازم بگو که.......................!
عیبی نداره طا...نه همون عسل .
خوش باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد